هلو گایز
من برگشتم با حالی ریدمان تر از قبل(ببقشید من سعی میکنم معدب باشم ولی اوضاع اطرافم این اجازه رو بهم نمیدن:)))
بدترین اتفاقی ک میتونست بیوفته این بود ک با یکی از دوستام ک دیگه دوست نیستیم دعوام شد ینی اینقدر با حرفاش قلبمو شکست ک نمیدونم چی بگم:)💔
راستش چند وقت پیش سر یه بحثی ناراحت شده بود از دستم بخاطر اینکه در موردش با یکی از دوستام حرف زدم و اون ازش خوشش نمیاد...منم مثلا خواستم معذرت خواهی کنم ازش ولی ناجور باهام حرف زد:))قلبم شکست💔
الانم ک اینو دارم مینویسم از مرگ نجات پیدا کردم:))اره ده دقیقه پیش نزدیک بود بر اثر برق گرفتگی بمیرم و هنوزم پام بی حسه بخاطرش
بخاطر اینکه سه راه کنارم بود و دوتا شارژر با اینکه من حتی گوشیمم شارژ نبود نمیدونم یهو چیشد ولی پام خورد به سیم سه راه و یهو پرت شدم سمت دیوار...
و مطمئنن اگه خواب بودم امکان داشت الان دیگه نباشم:))💔
خدا بهم رحم کرد...
و
خب شاید باورتون نشه شنبه عروسی خواهرمه و من هیچ ذوقی ندارم واسش
ینی چون زیاد شلوغ میشه و فامیلای عزیزمون هم قراره بیان
در جریان رابطه صمیمیمنوو فامیلامون هستین دیگه
ولی بچهها واقعا دارم میگم خیلی میترسم و نمیدونم چرا
احساس میکنم شاید لباسام مشکل داشته باشه یا چمیدونم موهام بد باشه و یا جلوی بقیه کم بیارم ، بقیه از من بهتر باشن و ایناااااخلاصه ک احتمالا این چند روز نباشم اخه کلی کار سرم ریخته:))
و اینکه پنجشنبه وقت آرایشگاه دارم و میخوام موهامو از ته بزنم(ینی ن ته ته مثلا دو ثانتی ک همون کچل حساب میشه دیگه😐) و واقعا دلیل این کارو نمیدونم خودم...
مامانم یکم غر زد ک آره مردم چی میگن بعد چمیدونم زشته و اینا ک منم گفتم اصن شال میپوشم تا کسی نبینه موهامو(الانم مثل سگ پشیمونم)
راستی میخوام کلی از خودم عکس بگیرم ، عکسامو حتما میزارم:)))))
و اینکه دوستوون دارم♥️دعام کنین از این حال گند و چرت بیام بیرون💔
7 .داوری داوود-پایان داستان داوودع